جدول جو
جدول جو

معنی آهن تاب - جستجوی لغت در جدول جو

آهن تاب
(هََ)
که با آهن تفته گرم شده باشد.
- آب آهن تاب، آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است
لغت نامه دهخدا
آهن تاب
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کارگری که در گلخن حمام آتش می افروزد، آتش انداز، گلخن تاب
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پیشه اش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی یا جای دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش تاب
تصویر آتش تاب
کسی که مواد سوختنی در کوره می ریزد، تون تاب، گلخنی، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهان تاب
تصویر جهان تاب
تابنده و روشن کنندۀ جهان، عالم تاب مثلاً آفتاب جهان تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن ربا
تصویر آهن ربا
جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند
آهن ربای الکتریکی: قطعۀ آهن یا فولادی که به سبب عبور الکتریسیته، خاصیت مغناطیسی پیدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
کسی که جوشن یا خفتان فولادی پوشیده باشد، برای مثال جایی که برکشند مصاف از بر مصاف / وآهن سلب شوند یلان از پس یلان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
اثر سوختگی بر نقطه ای از پوست بدن کسی یا حیوانی با آهن گداخته برای علامت گذاشتن یا درمان درد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
سوهان
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آنکه حرفۀ او پیوستن آهن شیروانی است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گاوآهن. آهن جفت. ایمر. ایمد. سپار
لغت نامه دهخدا
(هََ رُ)
سنگی است که بطبع آهن و فولاد را بخود کشد و جذب کند. آهن کش. مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس. حجر مغناطیسی. و آن بر دو گونه است، طبیعی که اکسیدآهن مغناطیسی است، و مصنوعی که از قرار دادن آهن یا فولاد در معرض جریان الکتریک به دست آید. فولاد خاصیت مغناطیسی دائمی پیدا میکند و آهن خالص موقتاً دارای این خاصیت میگردد. آهن ربا دارای دو قطب است، شمالی و جنوبی و برای ساختن قطب نما ونیز معالجات طبی بکار است. و در کتب قدیمه گویند که چون آهن ربا را به آب سیر و خیوی روزه دار و خون گوسفند ماده آلایند، خاصیت جذب آن باطل گردد:
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عمل سوختن جزئی از پوست تن جانور را با آهن تفته برای نشان و علامت یا مداوا و چارۀ دردی. کی ّ. کاویا، آهنی که برای داغ کردن بکار است. داغینه، عمل فروبردن آهن تفته در آب. آهن تاب.
- آهن داغ کردن آبی را، آهن تاب کردن آن
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخت جان. سختی کش
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
گلخنی. تون تاب
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ لَ)
آنکه سلب از آهن دارد:
جائی که برکشند مصاف از پس مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ ثَ)
قلعه ای است استوار و رستاقی است بین حلب و انطاکیه، مشهور به دلوک بوده و دلوک رستاق آن باشد. این قلعه اکنون از اعمال حلب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ریسمان تابد طناب باف تابنده ریسمان، تاب دادن و بهم پیوستن رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن جان
تصویر آهن جان
سخت جان، سخت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خای
تصویر آهن خای
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
عمل سوختن جزوی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، عمل فرو بردن آهن تفته در آب آهن تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ربا
تصویر آهن ربا
سنگی که بطبع آهن وفولاد را به خودکشد وجذب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سای
تصویر آهن سای
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
آنکه سلب از آهن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شغلش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی یه شیروانی باشد کسی که شغلش نصب کردن وکوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گاو
تصویر آهن گاو
گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ربا
تصویر آهن ربا
((~. رُ))
هر جسمی که آهن، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند، القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند، الکتریکی (برقی) میله آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، فرو بردن آهن تفته در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کسی که در آتشدان حمام، آتش افروزد
فرهنگ فارسی معین